- کاظمای تبریزی (ظِ یِ تَ)
اصلش تبریزی است امّا در کاشان نشو و نما یافته. مرد درویش خلیق مهربانی است در کمال خاموشی و آرامی. شعر بسیاری گفته اما چند بیت مدتهاست بر زبانهاست قبل ازین به اصفهان آمده چند نوبت به صحبت او فایز شدیم. در کاشان معلّمی میکند و در ایام عاشورا روضهالشهداء میخواند چنانچه شور عظیمی میشود. شعرش اینست:
از بدی نتوان رهائی داد ظلم اندیش را
بسته با چندین گره بر خویش عقرب نیش را.
#
این دیر کهن را که بنابر سر آبست
هرچند که تعمیر کنی باز خرابست
دامان وصال تو بکف خواهد آمد
آخر همه گر روز حسابست حسابست.
#
دلا بزرگی کوچک دلان بجای خود است
اگر بزرگ بود آسمان برای خود است.
#
گریۀ اطفال مهد از انفعال مادر است
کز کف پستان مادر شیر میباید گرفت.
#
ما را شکستگی بنهایت رسیده است
چندان شکسته ایم که نتوان دگر شکست.
#
از ره تقدیر تا جا در جهانم داده اند
کرده زنجیر و بدست آسمانم داده اند.
#
باکم ز ننگ نیست که مستم گرفته اند
داغم ازین که شیشه ز دستم گرفته اند.
#
این مرغ دل که در قفس سینۀ من است
آخر مرا ب خانه صیاد میبرد.
#
در سایۀ هر پر زدنی بال هماییست
هرچند بجایی نرسی در طیران باش.
#
اگر ز دست تمنای خود عنان گیری
عنان ز تندرویهای آسمان گیری.
ترا چو مور درین عرصه خاک باید خورد
بقدر حوصله گر لقمه در دهان گیری.
(تذکرۀ نصرآبادی چ وحید دستگردی ص 371)
از بدی نتوان رهائی داد ظلم اندیش را
بسته با چندین گره بر خویش عقرب نیش را.
#
این دیر کهن را که بنابر سر آبست
هرچند که تعمیر کنی باز خرابست
دامان وصال تو بکف خواهد آمد
آخر همه گر روز حسابست حسابست.
#
دلا بزرگی کوچک دلان بجای خود است
اگر بزرگ بود آسمان برای خود است.
#
گریۀ اطفال مهد از انفعال مادر است
کز کف پستان مادر شیر میباید گرفت.
#
ما را شکستگی بنهایت رسیده است
چندان شکسته ایم که نتوان دگر شکست.
#
از ره تقدیر تا جا در جهانم داده اند
کرده زنجیر و بدست آسمانم داده اند.
#
باکم ز ننگ نیست که مستم گرفته اند
داغم ازین که شیشه ز دستم گرفته اند.
#
این مرغ دل که در قفس سینۀ من است
آخر مرا ب خانه صیاد میبرد.
#
در سایۀ هر پر زدنی بال هماییست
هرچند بجایی نرسی در طیران باش.
#
اگر ز دست تمنای خود عنان گیری
عنان ز تندرویهای آسمان گیری.
ترا چو مور درین عرصه خاک باید خورد
بقدر حوصله گر لقمه در دهان گیری.
(تذکرۀ نصرآبادی چ وحید دستگردی ص 371)
